داستان هاي جدید باور نكردني!
صبح ساعت 6 زديم به جنگل. انقدر موقع راه رفتن هرهر كركر كرديم كه اصلا نفهميديم چه جوري دو ساعت راه رفتيم. بعد هم يه جاي با صفا بساط صبحونه پهن كرديم و دِ بخور!
بعدش يه جاي درست حسابي پيدا كرديم و يه واليبال اساسي زديم در حد بازي هاي جام جهاني!
خسته و كوفته اما با نيشهاي باز برگشتيم ويلا بعد از كمي ولو شدن و چهار پنج دست حكم و تخته راه افتاديم رفتيم دنبال نهار. عجب رستوران خوبي هم پيدا كرديم! يه تراس بزرگ رو به جنگل و... چه غذايي...
بعد از يه خواب 2 ساعته با يك هندوانه و خربزه زير بقل دوستان سوار تله كابين بوديم. دوستان از هيچ گونه دلقك بازي و حركات ژانگولر دريغ نكردن و استعداد شكفته نشده بود كه منفجر مي شد!!